اومانیسم ( Humanism )






1 – كليات (1)

اصطلاح اومانيسم (2) را در فارسى با واژه‏هايى مانند انسان‏گرايى ، انسان‏مدارى ، مكتب اصالت انسان و انسان دوستى معادل قرار مى‏دهند. اومانيسم در معناى رايج آن ، نگرش يا فلسفه‏اى است كه با نهادن انسان در مركز تاملات خود، اصالت را به رشد و شكوفايى انسان مى‏دهد. اين مفهوم را به دشوارى مى‏توان يك مكتب خاص و مستقل مانند بقيه مكاتب فلسفى به شمار آورد، بلكه اومانيسم نگرشى پر نفوذ است كه از رنسانس به اين سو در بسيارى از آرا و نظريه‏هاى فلسفى، دينى، اخلاقى، ادبى - هنرى و نيز در ديدگاههاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى مغرب زمين، ريشه دوانده است.
واژه اومانيسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است. كلمه آلمانى Humanismus براى اولين بار در سال 1808 براى اشاره به يك شكل از آموزش كه تاكيد آن بر ادبيات كلاسيك يونانى و لاتين است ، جعل شد. بنابراين ، واژه اومانيسم در زمان رنسانس به كار نرفته است. با وجود اين، مفهوم اين واژه در آن دوره ، حضور كامل داشت. اومانيسم در اين معناى خاص بر يك جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مى‏شود كه اهتمام اصلى آن بر تحقيقات كلاسيك و بويژه لغت‏شناسى بود. هدف اين جنبش فرهنگى آن بود كه با توجه به متون كلاسيك فرهنگ باستانى يونانى - رومى نيروهاى درونى انسان را شكوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دينى انسانها را از قيمومت كليسا آزاد كند.
اما اومانيسم - همچنان كه اشاره شد - معناى عام و متداولى نيز دارد كه از همان معناى خاص، سرچشمه مى‏گيرد. در اين معناى عام ، اومانيسم ، ديگر به معناى يك جنبش نيست، بلكه عبارت است از : « يك شيوه فكرى و حالتى روحى كه شخصيت انسان و شكوفايى كامل او را بر همه چيز مقدم مى‏شمارد و نيز عمل موافق با اين حالت و شيوه فكر.» به عبارت ديگر، اومانيسم - طبق تعريفى كه اومانيست‏ها ارائه مى‏دهند – يعنى : انديشيدن و عمل كردن با آگاهى و تاكيد بر حيثيت انسانى و كوشيدن براى دستيابى به انسانيت اصيل. در واقع، اين معناى از اومانيسم است كه يكى از مبانى و زيرساختهاى دنياى جديد به شمار مى‏آيد و در بسيارى از فلسفه‏ها و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند كه ظهور و بروز آن در برخى مكاتب فلسفى و سياسى ، نظير پراگماتيسم ، اگزيستانسياليسم، پرسوناليسم، ماركسيسم و ليبراليسم بيشتر بوده است.
اين شيوه انديشه كه «انسان‏» را محور توجه خود قرار مى‏دهد، از رنسانس به اين سو منشا تحولات و تغييرات فراوان در مقوله‏هاى گوناگون زندگى و تمدن مردم باختر زمين شده است؛ به‏طورى كه انسان گرايى را بايد از مهمترين شالوده‏هاى تفكر جديد غرب و انديشه مدرنيسم به شمار آورد.
به طور كلى، اومانيسم در تاريخ غرب ، با دو قرائت ‏يا در دو گرايش كلى بروز كرده است ؛ يكى، گرايش فردگرا و ديگرى گرايش جمع‏گرا. فردگرايى ، كه قرائت غالب از انسان گرايى بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، كه به «فرد انسانى‏» مى‏دهد. (ر. ك.: فردگرايى) در عرصه حيات سياسى و اقتصادى، گرايش جمع‏گرا معمولا در مكاتب سوسياليسم و ماركسيسم و گرايش فردگرايانه بويژه در ليبراليسم و كاپيتاليسم ، خود را نشان داده است.

2 - پيشينه و تاريخچه اومانيسم

هر چند اومانيسم در معناى خاص آن، يكى از جنبه‏هاى اساسى و زيربنايى جنبش رنسانس است، اما پيشينه آن از لحاظ تاريخى به فرهنگ يونان باستان باز مى‏گردد. در يونان باستان، خدايان صفات و سجاياى انسانى و حتى صورت انسانى داشتند. موضوع شعر از حماسه‏هاى هومرى تا واپسين دوره فرهنگ يونانى، انسان و سرنوشت او بود. اندام انسانى مهم‏ترين موضوع هنر مجسمه‏سازى و نقاشى به حساب مى‏آمد. توجه به انسان در آن دوره به حد اعلاى خود رسيد و حتى در انديشه سوفسطاييان ، انسان، مقياس همه چيز بود. سقراط نيز در همان دوره تاكيد فراوان بر خودشناسى داشت. به طور كلى ، بسيارى از انديشمندان، تاريخ فرهنگ يونانى را تاريخ وقوف به ارزش حيثيت انسان و استقلال فرد انسانى مى‏دانند. با زوال استقلال يونان ، فرهنگ يونانى هر چند به صورت رنگ باخته، به روم منتقل گرديد. دموكراسى و آزادى فردى مطابق با نمونه يونانى ، در روم هرگز پا نگرفت؛ ولى به هر حال ، شيوه فكر يونانى و انديشه استقلال تفكر انسانى در روم به زندگى خود ادامه داد.
اما با ظهور و اشاعه مسيحيت در روم و ديگر نقاط اروپا و نضج گرفتن كليسا ، وضع از بن دگرگون شد. به مرور زمان ، كليسا مدعى شد كه يگانه حافظ حقيقت الهى در روى زمين است و انسان‏شناسى مسيحى بر انسان‏شناسى متاثر از فرهنگ يونانى غالب شد. در اين دوره، علم و فلسفه خادم الهيات مسيحى است. در نتيجه ، كليسا حق انتخاب مواد آموزشى و پژوهشى را از پيروان خود سلب مى‏كرد و حتى علوم تجربى را تحت نظارت خود در آورد.
اين جريان ، بويژه ، در بخشى از دوره ميانه ادامه داشت تا اين كه در قرن چهاردهم يكباره در ايتاليا گرايش آشكار به فرهنگ باستان، نخست ناگاهانه و اندكى بعد آگاهانه به طور انفجارآميز پديدار شد و پس از آن به سراسر باختر زمين گسترش يافت. اين جنبش به جنبش رنسانس (نوزايى) موسوم گرديد. نتيجه چنين نگرشى ، استقلال فرد انسانى و آزادى از قيمومت كليسا و به بيان ديگر، پيدايش اومانيسم بود. اعجاب و شيفتگى اين دوره نسبت‏به غنا و بارورى عهد باستان ، موجب شد كه شاعران، نويسندگان ، سخنوران ، تاريخ نويسان و پژوهشگرانى با عنوان «اومانيست‏» پديد آيند كه كمال مطلوب خود را در آثار يونان باستان، قهرمانى‏هاى روميان و عقايد مسيحيان نخستين جستجو كنند.
به هر حال ، اومانيسم يكى از شاخصه‏هاى برجسته و جنبه‏هاى پرنفوذ رنسانس بود كه با توجه به متون باستانى يونان، انسان را در مركز تاملات خود قرار مى‏داد. اين جنبش اومانيستى بيشترين اهتمام خود را صرف گريز از وضعيت‏حاكم در دوره قرون وسطا و نفوذ كليسايى قرار داده بود؛ و چندان دغدغه نظم دادن به انديشه‏هاى خود در چارچوبهاى علمى و فلسفى نداشت. اومانيست‏ها، بيشتر، از انديشه‏هايى استقبال مى‏نمودند كه در تقابل و تخالف با نظام حاكم قرون وسطايى شكل مى‏گرفت. آنها مفاهيمى از قبيل اختيار و آزادى انسان را - در مقابل انديشه حاكميت امپراطورى و كليسا و اصول فئوداليته - همواره مى‏ستودند. طبيعت‏گرايى، تصديق جايگاه لذت در زندگى اخلاقى، تساهل و تسامح دينى از ديگر موضوعاتى بود كه بتدريج مورد علاقه اومانيست‏ها قرار گرفت.
جنبش اومانيستى هر چند به دلايل مختلف در پايان قرن شانزدهم ميلادى، به عنوان يك جنبش، رو به اضمحلال گذاشت. ولى تاثير خود را به عنوان يك نگرش نوين، در دوره خود و جريانهاى فكرى پس از خود و به طور كلى بر فكر و فرهنگ و رفتار تمدن جديد غربى تا به امروز به جاى گذاشته است؛ به طورى كه در عرصه هنر و ادب كه اومانيست‏ها آن را به عنوان نخستين گريزگاه خود براى رسيدن به آزادى انديشه و بيان انسانى انتخاب كرده بودند، افرادى چون پترارك (1304 - 1374)، بوكاچيو (1313 - 1375) ظهور كردند كه با انسان‏گرايى خود و اين باور كه فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتيق كلاسيك است، بينش عصر رنسانس را پى‏ريزى كردند. نظرات آنان الهام بخش بسيارى از نويسندگان، شاعران، نقاشان و پيكره‏سازان گرديد. ظهور افراد ديگرى مانند اراسموس و لوتر نيز در عرصه مذهب و پيدايش نهضت اصلاح دين (3) و پيشرفتهاى بزرگ علمى در عرصه علوم زيست‏شناسى، پزشكى، شيمى و فيزيك، به گونه‏اى تحت تاثير اين دوره و اين جريان فكرى است. از لحاظ فلسفى نيز اغلب فلسفه‏هاى پس از رنسانس متاثر از نگرش اومانيستى بوده‏اند. نكته قابل توجه اين كه اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ ولى در دوره جديد، با ظهور فيلسوفانى چون برونو، بيكن، دكارت، اسپينوزا در نحله راسيوناليستى (اصالت عقلى) و لاك، باركلى و هيوم در نحله آمپريستى (اصالت تجربه‏اى)، بتدريج مفاهيم منسجم فلسفى خود را باز يافت.
در قرنهاى هفدهم و هجدهم (دوره روشنگرى) تاثير انديشه‏هاى اومانيستى بر افكار و آثار اين دوره كاملا آشكار است. در اين دوره، مجموعه‏اى از بزرگان ادباء، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، منتسكيو، ديدرو، دالامبر، لاك، هيوم، كندرسه مى‏زيستند، كه اعتقاد عمومى آنها بر اين بود كه مساله اساسى و محورى وجود آدمى، سر و سامان يافتن زندگى فردى و اجتماعى بر طبق موازين عقلى است نه كشف اراده خداوند در مورد اين موجود خاكى. هدف انسان، نه عشق و ستايش خداوند است و نه بهشت موعود، بلكه تحقق بخشيدن به طرحهاى انسانى متناسب با اين جهان است كه از سوى عقل ارائه مى‏شود.
مى‏توان گفت كه انسان‏گرايى اين دوره نوعى روند و حركت فرهنگى بود كه زمينه‏هاى مختلف اخلاق، سياست، تعليم و تربيت، اقتصاد، حقوق و دين‏شناسى و... را تحت تاثير جدى و دگرگون‏ساز خود قرار داده بود؛ در زمينه اخلاق، بر اساس انديشه انسان‏گرايانه ارزشها و بايد و نبايدهاى اخلاقى، تنها بر مبناى عقل و وجدان و اخلاق علمى - و نه بر اساس آموزه‏هاى دينى - استوار مى‏شود. در عالم سياست نيز امور بر اساس اراده و خواست انسان (در قالب اكثريت) تعيين مى‏گردد و دموكراسى به جاى تئوكراسى مى‏نشيند. در واقع اكثر انديشه‏هاى سياسى قرون اخير (خصوصا ليبراليسم) بر مبناى اومانيسم پى‏ريزى شده‏اند.
اين روند؛ يعنى روند اومانيسم در دوره روشنگرى، تا دوره معاصر همچنان ادامه يافته است. در واقع، گذشته از بسيارى از جريانهاى انتقادى كه بر عليه تفكر اومانيسم عقل محور به راه افتاده است، درون‏مايه بسيارى از مباحث اخلاقى، حقوقى، سياسى، دينى و زيباشناختى معاصر را هنوز انديشه‏هاى انسان گرايانه شكل مى‏دهد؛ هر چند كه نامى از اومانيسم در خلال برخى از اين مباحث‏برده نشود. اومانيست‏هاى امروزى، بيشترين تاثير را از ديدگاه‏هاى اومانيستى عصر روشنگرى پذيرفته‏اند.

3 - جمع‏بنديى از مؤلفه‏هاى اومانيسم

در مجموع، از قرن چهاردهم ميلادى تا به امروز، اومانيسم در معناى عام خود، مؤلفه‏هاى زير را مد نظر داشته است. مسلما شدت و ضعف و چگونگى بعضى از اين عناصر در نحله‏هاى مختلف اومانيستى و انديشه‏هاى افراد گوناگون، متفاوت خواهد بود:
1 - محوريت انسان و پايبندى به خواستها و علايق انسانى؛ 2 - اعتقاد به عقل، شك گرايى و روش عملى به عنوان ابزارى مناسب براى كشف حقيقت و ساختن جامعه انسانى؛ 3 - برشمردن عقل و اختيار به عنوان ابعاد بنيادى وجودى انسان؛ 4 - اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خودمختارى و برابرى اخلاقى؛ 5 - اعتقاد به جامعه باز و تكثرگرا؛ 6 - تاكيد بر دموكراسى، به عنوان بهترين تضمين كننده حقوق انسانى در برابر اقتدار فرمانروايان و سلطه‏جويى حاكمان؛ 7 - التزام به اصل جدايى نهادهاى دينى از دولت؛ 8 - پرورش هنر مذاكره و گفتگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم‏هاى مختلف؛ 9 - اعتقاد به اين مطلب كه تبيين جهان بر پايه واقعيات ماوراى طبيعى و توجه به يك جهان غيردنيوى براى حل معضلات بشرى، تلاشى است‏براى ضعيف و بى‏ارزش كردن عقل انسانى. جهان موجودى خود پيدايش (4) و انسان نيز بخشى از همين جهان طبيعت است كه بر اساس يك فرايند تحولى مداوم پديد آمده است؛ 10 - اعتقاد به اين كه تمام ايدئولوژيها و سنتها اعم از دينى، سياسى يا اجتماعى، بايد توسط انسان ارزش‏گذارى شود؛ نه اين كه صرفا بر اساس ايمان پذيرفته شود؛ 11 - جستجوى دائم براى يافتن حقيقت ملموس و عينى؛ با درك و اعتراف به اين كه شناخت و تجربه جديد، پيوسته ادراكهاى ناقص ما را از آن حقيقت عينى تغيير مى‏دهد؛ 12 - اعتقاد به اين كه اومانيسم، جانشين و بديلى واقع بينانه و معقول براى الهيات نااميد كننده و ايدئولوژيهاى زيان آور است؛ زيرا با اعتقاد به اومانيسم، خوش‏بينى، اميد، حقيقت‏طلبى، تساهل و بردبارى، عشق، ترحم و دلسوزى و زيبايى حاكم مى‏گردد و عقل‏گرايى به جاى بدبينى، ياس، جزميت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ايمان كوركورانه و غيرعقلانى مى‏نشيند.
در اين ميان، عناصر و مؤلفه‏هايى چون «بى همتايى فرد انسانى‏»، «خرد» و «روش علمى‏» هسته مركزى و كانونى اومانيسم را تشكيل مى‏دهند.

4 - اقسام اومانيسم

با توجه به سير تاريخى و نيز عرصه فعاليت و تاثيرگذارى اومانيسم، مى‏توان انواع مختلفى براى آن برشمرد:
1 - اومانيسم ادبى (5) : دلبستگى و تعلق خاطر به ادبيات و علوم انسانى يا فرهنگ ادبى.
2 - اومانيسم رنسانسى (6) : تكيه بر برنامه آموزشى كه در اواخر قرون وسطى، و پس از آن، همراه با احياى نوشته‏هاى كلاسيك، گسترش يافت. در اين زمان، دوباره اعتماد به انسان براى تعيين صدق يا كذب امور، پديد مى‏آيد.
3 - اومانيسم فلسفى (7) : مجموعه‏اى از مفاهيم و نگرشها راجع به ماهيت، ويژگيها، توانايى‏ها، تعليم و تربيت، و ارزشهاى اشخاص انسانى. دو نوع اومانيسم مسيحى و اومانيسم جديد، در ذيل اين نوع اومانيسم گنجانده مى‏شود.
4 - اومانيسم مسيحى (8) : فلسفه‏اى كه از خودشكوفايى انسان در چارچوب اصول مسيحى جانبدارى مى‏كند.
5 - اومانيسم جديد (9) : اين نوع اومانيسم به نامهاى اومانيسم ناتوراليستى، اومانيسم علمى، اومانيسم اخلاقى و اومانيسم دموكراتيك ناميده مى‏شود. در تعريف آن گفته شده است: فلسفه‏اى كه هر گونه موجود مافوق طبيعى را طرد مى‏كند و به طور عمده، بر عقل و علم، دموكراسى و رحم و عطوفت انسانى تكيه مى‏كند. اومانيسم جديد نيز منشا دوگانه دارد؛ هم منشا دينى و هم منشا دنيوى. البته، از دين در اين معنا، معنايى گسترده‏تر از دينهاى رسمى و الهى منظور مى‏شود. از اين رو، مى‏توان گفت كه دو نوع ديگر اومانيسم؛ يعنى اومانيسم دينى و سكولار، ذيل اومانيسم جديد قرار مى‏گيرند.
6 - اومانيسم دنيوى گرا (10) : اين نوع اومانيسم، محصول عقل‏گرايى عصر روشنگرى در قرن هجدهم و نيز آزاد انديشى قرن نوزدهم است. امروزه، بسيارى از گروههاى اومانيستى نظير انجمن اومانيسم دموكراتيك و سكولار و اتحاديه عقل‏گرايان امريكايى و فيلسوفان و دانشمندان دانشگاهى، از اين نوع فلسفه حمايت مى‏كنند. اين نوع اومانيسم، هرگونه تلاش ماوراى طبيعى را براى حل معضلات بشرى و تبيين واقعيت‏هاى هستى، طرد و نفى مى‏كند.
7 - اومانيسم دينى (11) : بسيارى از افراد توحيدگرا و كل‏گراى مسيحى و همه گروههايى كه فرهنگ وابسته به اخلاق را ترويج مى‏كنند، خود را اومانيست دينى مى‏نامند. اومانيسم دينى، ديدگاههاى مشتركى با اومانيسم سكولار دارد. تنها تمايز عمده آنها، در تعريف دين و وظيفه دين است. اومانيسم دينى، تعريفى كاركردى از دين ارائه مى‏دهد: دين چيزى است كه نيازهاى فردى و اجتماعى انسانهايى را كه از يك جهان‏بينى فلسفى برخوردارند، برآورده مى‏سازد.
همچنان كه گذشت، گرايشهاى اومانيستى از جهتى به دو گرايش «فردگرا» و «جمع‏گرا» نيز تقسيم مى‏شود.

5 - تاثير اومانيسم بر انديشه‏هاى دينى و فلسفى در غرب

نگرش اومانيستى، با توجهات تازه خود نسبت‏به زندگى طبيعى انسان و محيط او، بى ترديد بر دستگاه دينى اثرى فوق‏العاده داشت. اومانيست‏هاى ديندار با حركتهاى شورشگرانه خود، در صدد اصلاح دين بودند. نام جنبش دين‏پيرايى، هر چند قرين با نام مارتين لوتر است، اما نخستين زمينه‏هاى آن را اومانيست‏ها و بويژه اراسموس روتردامى، يكى از پيشتازان اومانيسم، فراهم آوردند. اراسموس كه در واقع مبشر عقل بود، مى‏خواست كليسا را اصلاح كند و آن را تكيه‏گاه عقلانى، اخلاقى و طبيعى قرار دهد. با وجود اختلاف ديدگاهها ميان اراسموس و لوتر، نظرات اراسموس نقش مهمى در قيام مارتين لوتر - كه منتهى به تشكيل مذهب پروتستان شد - داشت. هر چند اولين پيشگامان اومانيسم دينى سعى در سازش‏دادن انديشه‏هاى اومانيستى با انديشه‏هاى دينى داشتند، اما پس از دوره اصلاح، سمت و سوى اين جريان به مرور به گسترش انديشه اومانيستى و غلبه و سيطره آن بر انديشه‏هاى دينى و الهى تمايل پيدا كرد. به يك معنا، ابتدا تلاش اومانيست‏ها و مصلحان بر آن بود كه انديشه اومانيستى در چارچوب اصول مسيحيت تبيين گردد، ولى بعدها، به عكس؛ اين اصول مسيحى بود كه در چارچوب انديشه اومانيستى تعبير و قرائت‏شد. در واقع، نگرش انسان گرايانه بر نگرش دينى غالب آمد و دينهايى با عنوان «دين انسانى‏» مطرح گرديد. شدت اين حركت‏به گونه‏اى بود كه حتى برخى اومانيست‏ها از اساس منكر هرگونه آيين وحيانى شدند.
از جمله اين نوع تفكر مى‏توان از «مذهب انسانى‏» آگوست كنت، پوزيتويست فرانسوى، نام برد كه به يك «مذهب بشرى مبتنى بر بى‏خدايى‏» ، به منظور اصلاح اجتماعى ، اعتقاد داشت.
در مجموع، مهمترين تاثير نگرش اومانيستى بر انديشه‏هاى دينى در غرب را مى‏توان به صورت زير خلاصه كرد:
1 - نفى واسطه‏گرى صاحبان قدرت و كليسا، ميان انسان و خدا؛ 2 - مقابله با تفاسير ارباب كليسا از كتاب مقدس؛ 3 - فطرى دانستن آموزه‏هاى عصر باستان همانند تعاليم مسيحيت؛ 4 - مطرح شدن همه اديان و طرح سازگارى آنها با هم؛ 5 - پيدا شدن صبغه اين جهانى و انسانى در دين.
اما ، در مورد تاثير اين تفكر بر انديشه‏هاى فلسفى بايد گفت اغلب فلسفه‏هاى پس از رنسانس به نحوى تحت نفوذ نگرش اومانيستى قرار گرفته‏اند. اساسا، اين نوع نگرش، از مهمترين شاخصه‏هاى فلسفه دوره جديد به شمار مى‏آيد. همچنان كه گذشت، اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ اما در دوره جديد با ظهور فيلسوفانى چون دكارت، اسپينوزا، لاك، باركلى، هيوم و نيز رواج دو جريان عمده فلسفى؛ يعنى جريان عقل گرايى و تجربه‏گرايى، بتدريج مفاهيم فلسفى خود را باز مى‏يافت. در فلسفه‏هاى عقل‏گرا، اگر سخن از اصالت عقل به ميان مى‏آيد، در واقع مرجع خود را در يك من عقلانى انسانى باز مى‏جويد. همچنان كه در فلسفه‏هاى تجربه‏گرا كه بر اصالت‏حس و تجربه تاكيد مى‏شود ، مرجع را در من تجربى انسانى بايد جستجو كرد. اصل معروف دكارتى؛ يعنى مى‏انديشم پس هستم (كوجيتو (12) )، نقطه آغاز محوريت دادن به انسان در قالب «من انديشنده‏» و نقطه آغاز اومانيسم فلسفى بود. البته، بايد دانست كه در فلسفه دوره جديد و بويژه در عصر روشنگرى ، رويكرد انسان گرايانه ، بيشتر در مباحث معرفت‏شناختى جلوه و نمود پيدا مى‏كند. گروهى از انديشمندان و فيلسوفان بر عنصر عقلى شناخت تاكيد مى‏ورزيدند و گروهى ديگر بر عنصر حس.
توجه به خود انسان و در نظر گرفتن هويت‏شخصى و فرد انسانى به عنوان نقطه عزيمت تاملات فلسفى ، در فلسفه‏هاى معاصر بويژه پراگماتيسم ، ماركسيسم و اگزيستانسياليسم دنبال مى‏شود.

6 - ملاحظه

نكته اول: با توجه به مطالب گذشته، مى‏توان دريافت كه دامنه معانى اومانيسم و گرايشهاى اومانيستى بسيار گسترده است؛ به گونه‏اى كه با تامل و بررسى مى‏توان لايه‏هاى مختلف معنايى آن را در دورانهاى تاريخى مختلف نشان داد. اومانيسم (در معناى عام خود) همواره محور مباحث دنياى مدرن و حتى به شكلهاى مختلف، مورد توجه دوره پست مدرن است. از لحاظ گستردگى معانى، اومانيسم ، بايد در هر گونه نقد و بررسى درباره آن ، به تفكيك معنايى آن توجه داشت و نيز بايستى ميان گرايش‏هاى معتدل و افراطى آن تفاوت نهاد.
نكته دوم: اين كه اكثر تحولات دنياى جديد و شكوفايى‏ها و ترقيها را در زمينه‏هاى علمى ، صنعتى ، رفاهى ، حقوقى و نيز پيدايش ساز و كارها و نظامهاى سياسى مدرن و... بايستى به نحوى در كارنامه تفكرات اومانيستى نوشت، قابل انكار نيست. اما منتقدان بى شمارى از ابتداى تاريخ اومانيسم و خصوصا امروزه ، براى اين سكه، روى ديگرى نيز قائلند. بسيارى از ايرادهاى نگرش اومانيستى را مى‏توان در توجه به حد و حصر و افراطى به شان و منزلت انسانى و نخوت و غرور واهى انسان به خويش و ناديده انگاشتن كاستيها و محدوديتهاى خود و عقل خود خلاصه كرد. منتقدان مى‏گويند عدم تامل در اين محدوديتها و كاستيها بوده است كه فرد و جامعه انسانى مدرن را دچار آسيبها و بحرانهاى جدى كرده است (ر. ك.: مدرنيته و مدرنيسم).
انسان دوره جديد مى‏كوشد تا خود را يگانه حقيقت هستى و خالق تمام ارزشهاى واقعى اين جهانى و حاكم بر شؤون هستى و ساير موجودات معرفى نمايد؛ فرمانرواى مطلق‏العنانى كه هيچ كس را ياراى مقاومت در برابر آن نيست. اين نگرش در مقاطع فراوانى بويژه در دوره روشنگرى ، شكلى افراطى و راديكال يافت؛ در صدد حذف هرگونه انديشه ماوراى طبيعى، وحيانى و دين الوهى برآمد؛ انديشه‏ها و رويكردهاى دينى را به عنوان بزرگترين مانع جدى بر سر راه حاكميت‏خرد و ارزشهاى انسانى برآمد؛ انسان را به موجودى مطلق تبديل كرد. سپس كوشيد تا ارزشها و آرمانهاى انسانى و صرفا دنيوى را، بر تمام عرصه‏هاى مختلف علمى، فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى و... حاكم نمايد؛ كوششى كه در نهايت ، نام دين به خود گرفت و عنوان «دين انسانيت‏» نيز پيدا كرد.
نكته سوم: در اديان آسمانى ، بويژه دين اسلام ، انسان علاوه بر اين كه از جايگاه ممتاز كرامت انسانى و جانشينى حضرت حق (ذات ربوبى واجد تمام صفات كمال) برخوردار است و آسمان و زمين ، «مسخر» او قلمداد شده‏اند ، اما آنچنان وانهاده در عرصه هستى نيست كه غيرمسؤولانه تنها به خود بينديشد و آنگاه كه چيزى را در برابر منافع خود تشخيص داد، آن را ناحق تلقى كند. شان و عظمت تمامى انسانها در تفكر اسلامى محفوظ است ، ولى شان آنها به ميزان تحصيل كمالات (قرب به مقام الوهى) همچنان افزوده مى‏گردد. نكته بسيار مهم اين است كه جهان‏بينى اسلامى ، شان انسان را محبوس و منحصر در امور دنيوى نمى‏كند، اساسا در اين انديشه پايگاه و شان انسان در ارتباط با مبدا و مقصد (خداوند) معنا مى‏شود. ارزشهاى اخلاقى انسانى نيز، در اين راستا در نظر گرفته مى‏شوند. بنابراين، دين اسلام ، به يك معنا نگرش انسان‏گرايى را تا آنجا كه به نفى ارزشهاى انسانى، اخلاقى و الهى نينجامد ، مى‏پذيرد و بر كسب ارزشهاى انسانى و شكوفايى استعدادهاى زمينى و آسمانى او تاكيد مى‏نمايد، اما هيچ‏گاه ، انسان را يگانه خالق ارزش نمى‏داند.
پی نوشتها:
1) مطالب اين بخش برگرفته و تلخيصى است از كتاب «فرهنگ واژه‏ها» نوشته عبدالرسول بيات، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ دوم، 1381، صص 54 - 38.
2. humanism.
3. Reformation.
4. self-existing.
5. literary humanism.
6. renaissance humanism.
7. philosophical humanism.
8. christian humanism.
9. modern humanism.
10. secular humanism.
11. religious humanism.
12. cogito.
منبع:ماهنامه رواق اندیشه ، 1382 ، شماره 26